نتایج جستجو برای عبارت :

راه درست را نشونم بده

متن اهنگ مسعود امامی به نام سردم شده
بی تو همیشه تک و تنهام گم توی رگبار زمستونهیزم توی شومینه بنداز منو بگیر از برف و بارونسینم پر از خش خش برگاس نپرس که چی شدم چطورمسردم شده به جای شالت دستاتو حلقه کن به دورمگم کرده بودمت عزیزم پشت روزای بی نشونمیه قهوه ی گرم و یه لبخند بسه که حس کنم تو خونمگم کرده بودمت عزیزم پشت روزای بی نشونمیه قهوه ی گرم و یه لبخند بسه که حس کنم تو خونمدستامو محکم تر نگهدار یه باد بومی ماهو بردهاز وقتی که تورو ندیدم شب ها
تو می‌شنوی صدامو
خودت گفتی تو دلای نگرانی..تو دل آدمای ناامیدی که جز تو کسی رو ندارن.
منم الآن جز تو کسی رو ندارم.
امروز که قرآن خوندم همون چیزایی که تا الآن حفظ کرده بودم ازشون خواستم از کلمه‌ها خواستم دعام کنن، ازشون خواستم بگن که یه روزی من بهشون متوسل شدم و الآن کمکم کنن به خاطر همون روزای هرچند کم و بی‌توجه.
نیمه‌ی شعبانه..می‌گن اماما جشن و شادی رو بیشتر دوست دارن، و بیشتر حاجت می‌دن.الآن که عیده و دلتون شاده دل مارم شاد کنید..خواسته‌ی
با اینکه نتونستم کنکور شرکت کنم ولی با اعلام نتایج حال منم بد شده.چرا؟ چون امسال کلی تلاش کردم و از همه چیز زدم تا درس بخونم اما نشد که نتیجه شو ببینم‌.
دارم به گزینه های محدود پیش روم نگاه میکنم و به صداهایی که میگن برو دانشگاه گوش میدم.
کاش یکی دستمو بگیره و فارغ از همه چیز، راه درست رو نشونم بده.
من...این منِ ناتوان از تصمیم گیری.‌‌..خسته است، سردرگم و بی پناهه
دانلود آهنگ مسعود امامی سردم شده
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * سردم شده * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , مسعود امامی باشید.
دانلود آهنگ مسعود امامی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Masoud Emami called Sardam Shode With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ مسعود امامی به نام سردم شده
بی تو همیشه تک و تنهام گم توی رگبار زمستونهیزم توی شومینه بنداز منو بگیر از برف و بارونسینم پر از خش خش برگاس نپ
نباید اینطوری بگم ولی میگم به جهنم،کود طبیعی تو این کار گروهی واقعا!!یعنی دو هفته تمامه برای من بدبخت اعصاب نزاشتن باشه بابا فهمیدیم یه کارو نمیتونید درست انجام بدید،مسائلو قاطی میکنید و از هر جا شاکی اید سر هم گروهتون خالی میکنید میخواید بیشتر از این جنبه های زیبای شخصیتیتونو نشونم ندید؟بخاطر از بین رفتن ظاهر شما نمیگما واقعا الان اعصاب خودم برام مهمه که داره منفجر میشه،آره خودخواهی رو از خودتون یاد گرفتم:)
امروز صبح پاشدم که برم پیاده روی. ولی زیاد آشنا نبودم که کجا برم. دیگه با ماشین رفتیم با مامان بچه ها رو رسوندیم مدرسه. ازونور اومدیم نونوایی رو نشونم داد مامان، نون خریدیم. من اومدم خونه، باز مامان رفت بابا رو رسوند سرکار. از فردا دیگه خودم میتونم برم نون بخرم و مسیر پیاده روی هم خوبه. 
یه زمانی بود که خیلی پیگیر کار بودم و دلم میخواست تو یه شرکت خوب بتونم کار پیداکنم ، از قضا تونستم برای مصاحبه تو یکی از شرکت هایی که همیشه دلم میخواست عضوی ازش باشم قبول بشم ! بعد از گذراندن 3 مرحله مصاحبه علمی و عملی و .. نوبت رسید به معاون مدیریت که باهام مصاحبه کنه ، تمام مصاحبه ها و نتایجشون عالی بود ! همونطور که گزارش عملکردم رو میخوند یه نگاه بهم انداخت ، گزارش رو  گذاشت کنار و شروع کرد به پرسیدن سوالات تخصصی ، انگیزمو از کار کردن و هدفهام
کاش یه نفر بود منطقی و با استدلال انتخاب‌های درست رو نشونم میداد و تا آخر مسیر کمک‌م میکرد
خدایا نزدیک میلاد امام حسن ع جدای همه‌ی چیزهای خوبی که امام زمان عج برامون دعا می‌کنند, راه تشخیص حق از باطل و تشخیص راه درست و اونی که بهمون راه رو نشون بده, زودتر اعطا کن
پ.ن:
مظهر جان پلنگم که به ماهی بندم
و به جز از ماه دل از عالم و آدم کندم
...
علی‌رضا آذر
الان منتظریم دختر دایی ف بیاد فیلمهایی که از عقدش گرفتم نشونم بده دقیقا همییییین الان و اصلا نمیدونم میاد یا نه ولی قرار بود بیاد ینی گف میاد میخوام ببینم چیکار کردم فیلماشوووو.‌مث چی خوابم میاد ولی منتظرم اول فیلمارو ببینم 
آیا میاد ؟ آیا نمیاد؟ 
دانلود آهنگ بهنام بانی قرص قمر 2
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * قرص قمر 2 * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , بهنام بانی باشید.
دانلود آهنگ بهنام بانی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Behnam Bani called Ghorse Ghamar 2 With online playback , text and the best quality in mediac
 
متن ترانه بهنام بانی به نام قرص قمر 2 (اجرا شده در برنامه دورهمی مهران مدیری نوروز 99)
شیدا شدم و پیدا شدهعشقت تو دل مستمیک دل که نه صد دلمن به تو دلبستم
مامان بزرگترین آرزوت چیه؟؟
_تو آدم بشی و دست از کوه رفتن برداری!( همیشه  اینجوری محبتشو نشونم میده ، شماجدی نگیرید)
_جدی چی؟:)
_ داداشت سرو سامون بگیره!
_آرزوی بعدیت چیه؟؟
_ قلقلی( داداش کوچیکه) رشته خوب قبول بشه واسه دانشگاه
_ اون وقت بعدیت چیه؟؟
_ پول جمع کنم برم پلکمو و پیشونیمو بوتاکس کنم!!
 
مفهوم محبت و عشق مادرانه عوض شده یا من ازتوجوب پیداکرده؟؟
ادامه مطلب
       یه بارم یکی از بیمارا شروع کرد گریه کردن و دعوا که تو آبروی منو بردی جلوی همسایه هامون و من نمیخواستم مردم مسایل زندگی ما رو بدونن و شما دکتری و چرا اینطوری هستی و فلان. کاشف به عمل اومد که اومده ازمایش بچه اش رو نشونم داده و خب منم گفتم کم خونی داره و قطعا هم تقصیر من بوده که چند نفری، و باهم اومدن توی اتاق ویزیت بشن‌.
هو
خیلی ازت دور موندم، خیلی زیاد. اونقدر که اصلن هیچوقت فکرشو نمیکردم؟ نکنه باز با من قهری؟ نکنه یه حال گیری اساسی تو راهه؟ نکنه چی؟ من که نمیفهمم این همه دوری رو... نمیفهمم بخدا... خستم. خیلی خسته. خسته ی روحی. فکری. جسمی... حال و حوصله ی هیچکس و هیچ چیز رو ندارم... دنبال یه راه حلم. یه گشایش. یه نیم نگاه. تو که مارو تحویل نمیگیری. قبول اصلن. از همین راه دور بهت میگم. خودت همه چیز رو درست کن. خودت راه رو نشونم بده. خودت چراغ بده دستم. این چه وضعیه آخه؟این
امروز روز معلم و من این روز رو فقط به یکی از استادام تبریک میگم. همون کسی که منو از سردگمی درآورد و راهو بهم نشون داد. بهم یاد داد روش درست زندگی کردن چیه. من هرچی دارم از ایشون دارم. چقدر دنیام قبل از استادم متفاوت و پوچ بود. الان که فکر میکنم میبینم چقدر گمراه بودم. بلد نیستم قشنگ بنویسم اما دلم میخواد با تمام وجودم بگم چقدر خوشبختم که شاگردش شدم. یکی از شانسای بزرگ زندگیم بود. هیچوقت فراموش نمیکنم چی بودم قبلش چقدر گمراه بودم. اون واقعا یه است
خیلی هم خوبه! 
تا میام به یه موقعیت عادت کنم،
تا میام آروم بگیرم و بپذیرم که دیگه ثابت شدم و دست و پامو بند کنم،
تا یه سِمَت رو می پذیرم،
انگار یه بازی جدید از روزگار رو نشونم میدی
و یکی آروم تو گوشم میگه: نه! تو مال اینجا هم نیستی!
 
راست میگه من مال هیچ جایی نیستم
نه تو دنیای واقعی که در اصل مجازه و نه تو دنیای مجازی که وادارمون میکنه فکر کنیم این دنیا واقعیه!!!
الحمدلله
تو همیشه تو یه گوشه از فکرمی. شبا وقتی چشمامو میبندم و همه جا تاریک میشه و تنها میمونم، فقط با افکار و خاطراتم. تو اونجایی. همیشه تو یه گوشه از نگاهم، وقتایی ک دارم تو آیینه خودمو نگاه می کنم تو انگار، توی چشمامی، تو یه حالتی از نگاهم. مث عینک؟ ک دنیا رو جور دیگه ای نشونم میده. مث یه ابر، ک بالای سرم حرکت می کنه و باعث میشه نور خورشید رنگ دیگه ای داشته باشه. تو توی گوشامی. صدات رو می شنوم وقتی همه جا ساکته. تو درست اونجایی، تو لحظه هایی ک با خودم تن
پارسال از هیجدهم ماه رمضون به بعد اتفاقات خوبی واسم نیفتاد، حالم بشدت بد
 بود .. شب قدر بود اصرار‌میکردم که خدای الا و بلا فلانی رو میخام ،تهش باز
 گفتم خدایا هرچی ب صلاحمه.. خداهم چنان نشونم داد که فلانی لاشی هستش
 و بدردت نمیخوره ،که فکرشم نمیکردم ! 
در کل تو ی سالی که گذشت انقدر لحظات دردناکیو تجربه کردم که حتی بایاداوریش
 وگفتن ازش قلبم درد میگیره.. 
امسال دیگه شب قدر هیچی از خدانمیخام.. حتی میترسم ی دعاکنم و سال بعد
 بدتر دهنم سرویس شه .. 
 
دلم گرفته از غم نشسته ام به ناکجادوباره شد جدایی ویکریز بگم خدا خداااا دلم پره از غم و همغم نبودن و ندیدنتمیون لحظه های بی کسیاومدن و خندیدنت کجایی ای مهربونممونس شب‌های سرد منداشتن تو خوشبختیهتسکینی تو به درد من صدات که آرومم می‌کنهدستات گرمای بی کسیهتو این بحران بی کسینبودنت بد حسیه نشونم و خوب بلدیتو نباشی، آواره امبیا و پیدا کن منوآرامشم، بیچاره ام دوا و درمان من توییبودن تو ی خواهشهگرفتن دستای توحس خوب آرامشه بیا و تعبیرش بکنخ
ولی من از هیچ‌کاری نکردن لذت می‌برم. از نشستن و نگاه کردن. نگاه کردن و فکر کردن. نگاه کردن و کتاب خوندن. از دیدن لذت می‌برم. از نشستن پشت پنجره‌ها و دیدن هرچی که از پشتشون میشه دید، هرچیزی که طبیعت و شهر نشونم میدن. وقتی توی اتوبوس میشینم و پنجره‌ها رو باز می‌کنم، کتاب روی پام میذارم و هر از گاه از بین خطوط سرم رو میگردونم تا تصاویر گذرا از کنارم رو نگاه کنم. خیلی وقت‌ها آرامش رو اینطوری پیدا‌ می‌کنم و تمام مدت لبخند می‌زنم. 
چند روز از این ماجرا میگذره و این غم با اعتراف نظام دو چندان شد ...
به طور مستقیم و غیر مستقیم 8 نفر از این مسافران را میشناختم ... 
 
این غم پایانی ندارد 
شاید چند روز دیگر از این شوک ِ عظیم خارج شویم 
اما با حالِ دل ِ بازمانده ها چه می توان کرد ؟ 
 
این همه امید ، این همه تلاش 
این روزگار بی مروت و سیستم پر اشکال 
 
خطای انسانی و درد جامعه ی انسانی
و این غم سنگین که پایانی ندارد ...
 
زمان میگذره اما هنوز نفس کشیدن برای من سخت هست ...
وقتی ذهنم مدام ت
امروز دوباره رفته بودم دندون‌پزشکی. اولش اومد بگه بی‌حس نمی‌کنم، منم که از ترمیم هفته‌ی قبل تجربه‌شو داشتم گفتم نه. اونم نامردی نکرد سه تا آمپول بی‌حسی زد :دی (سه تا دندون بغل همو می‌خواست پر کنه.)
ترمیم از عصب‌کشی بدتره آقا :/ دندون پایین هم از دندون بالا سخت‌تره برعکس چیزی که فکر می‌کردم. همه‌ش زبونم مزاحم دکتر بود :|

اون دفعه که عصب‌کشی کرد گفتم عصبو نشونم داد؟ نگفتم! وسط کار یه چیز زردی گرفت تو هوا نشونم داد گفت می‌دونی این چیه؟ با
برق خوشحالی تو چشمام بود ...
از اینکه چشم های دخترم در جشن عروسی به جای اینکه  دنبال عروس باشه ،دنبال هلی کم بود...
ومدام نشونم میداد ومیگفت : مامان ،هواپا...
چون این یعنی اولین استارت آرزوی مامانش ...

پیوست


+هیچ اجباری نیست که بچه هامون اونی بشن که ما میخوایم
ما فقط راه رو بهشون نشون میدیم
علاقه رو به وجود میاریم
بقیش باخودشونه
همین...
این وبلاگ امروز و فردا حذف میشه...,شاید باورتون نشه ولی دعاهام مستجاب شد...خدا چنان شخصیت واقعی هادسونو نشونم داد که سجده شکر به جا اوردم... هنوز تو شوک هستم...با همسرش حرف زدم...زیاد حرف زدیم.. چه دروغ هایی که برملا شد...چه زخم هایی که به ادمای مختلف خورده... هنوز هضم قضیه برام سخته.. ولی خدایا حکمتتو شکر..که نذاشتی بدبخت شم... که نجاتم دادی. که ثابت کردی ادم خاین بالاخره رسوا میشه.. ..موقع افطار برای من و کسای دیگه ای که زخم خوردن تو این قضیه دعا کنید
مرس
مدتها بود که از هدف نداشتن برای زندگیم می نالیدم تا اینکه امام حسین علیه السلام راه رو نشونم داد.
بی ادبیه که امام حسین (ع) برات راهی رو تعیین کنه و تو راه خودت رو بری
و مهم تر از اون وقتی امامت برات راهی رو مشخص میکنه اون برات بهترین راهه
کلاس که تمام شد دوستم را در ابتدای کوچه دیدم. خوشحال شدم...
در طول مسیر از همه چیز گفتیم...
از پشت بیشه حبیب تا انقلاب را پیاده رفتیم، زاینده رود هم دنبالمان می آمد.
گفتم: کاش یه لقمه نونی میخوردیم، چمیدونم، یه چایی میخوردیم...
رفتیم تو یکی از کافی شاپ های چهارباغ، طبقه بالا بود...
به پایین نگاه میکردم، به مردم که در شور و ولوله بودند...
تو دلم میگفتم خدایا چکار کنم؟ خودت یه راهی نشونم بده
خدایا
خدایا
خدایا
خدایا...
آهنگ توی کافه کل چهارباغ را گرفت:
God
برق خوشحالی تو چشمام بود ...
از اینکه چشم های دخترم در جشن عروسی به جای اینکه  دنبال عروس باشه ،دنبال هلی کم بود...
ومدام نشونم میداد ومیگفت : مامان ،هواپا...
 
چون این یعنی اولین استارت آرزوی مامانش ...
 
 
پیوست
 
 
 
 
 
+هیچ اجباری نیست که بچه هامون اونی بشن که ما میخوایم
 
ما فقط راه رو بهشون نشون میدیم
 
علاقه رو به وجود میاریم
 
علاقه هاشون رو کشف میکنیم
 
بقیش باخودشونه
 
همین...
 
برق خوشحالی تو چشمام بود ...
از اینکه چشم های دخترم در جشن عروسی به جای اینکه  دنبال عروس باشه ،دنبال هلی کم بود...
ومدام نشونم میداد ومیگفت : مامان ،هواپا...
 
چون این یعنی اولین استارت آرزوی مامانش ...
 
 
پیوست
 
 
 
 
 
+هیچ اجباری نیست که بچه هامون اونی بشن که ما میخوایم
 
ما فقط راه رو بهشون نشون میدیم
 
علاقه رو به وجود میاریم
 
علاقه هاشون رو کشف میکنیم
 
بقیش باخودشونه
 
همین...
به وسعت کتابای خریده شده اما ناخوانده قسم! :|
که دلاشفت واااقعا نیاز داره یکی رو ببینه و خودشو سر ریز کنه بهش
اما حیف قرنطینه این روزا نمیزاره..
حس میکنم شاید جزو ادمایی که میتونه بدون حرفای خرافاتی
یا شایدم عجیب غریب راه درستو نشونم بده!
اما خب لعنت ب کرونای لعنتی:))))
البته گاها وقتی ی چیز جور نمیشه میگم شاید حکمته! اما خب انصافاً سخته ک واسه همه چی دارم میگم حکمته:/
اما خب تنها راه آروووم شدنم همین کلمس:|
وگرنه کلم پر سواله!
و پررر ابهام های جور و
به معنای واقعی از اینکه هیچ راه دیگه ای نیست افسرده گشته ام:(
نمیدونم چیکاارکنمم نمیدونم نمیدونم. 
وای توروخدا یکی بهم راه بگه. مغز من کشش نداره. دیگه مغزم به هیچ جا نمیکشن.  شیطونه میگه به همینا بگو یا هیچی. من پیش هر دوتاشونم نشونم دادند.
راه دیگه ای به ذهنم نمیرسه جز پذیرفتن همین، ببین فقط یک بار کوثریک بار، میری میگی سلام، فلان و راهنمایی همین همییییییین همییییییین ادامش نمیدی. حیف که ادمای دهن لقین. من که میگم الان همین دو جکله ای که تصمیم
سلام
میخوام کاری کنم که سال 1399 بهترین سال زندگیم باشه.
من این سال را با علم و دانش شروع کردم و از خدا خواستم راه را نشونم بده و جاهایی که سردرگم هستن و نمیتونم راهم را تشحیص بدم برام چراغی بفرسته.
 
الان نشونه هایی می بینم که هر روز بیشتر از قبل یقین پیدا می کنم  در مسیر درستی قرار گرفتم.
هدفم برای خودم روشن و شفاف شده.
به توانایی های خودم بیش از قبل آگاهی دارم.
قدر خودم را بیشتر از قبل میدونم.
ایمانم به خدا قویتر شده.
ایمانم به خودم هم قوی تر شده.
امروز یکسال از زمانی که وبلاگ زدم می گذره. هرچند، برای خودم انگار سه چهار ماهی بیشتر نگذشته. اینجا رو زده بودم که بیشتر بنویسم، که بیشتر حرف بزنم. اما همراه شد با اتفاق هایی که باعث شدن بیشتر و بیشتر سکوت کنم و برگشتم به دفترچه نویسیم. اینجا،نشونم میده واقعا زمان چقدر زود میگذره. بیشتر مینویسم، یا حداقل سعی می کنم بعضی نوشته هام رو جوری که خدارو خوش بیاد اینجا هم بذارم. نمیتونم بگم الان به چشم وبلاگ یکساله بهش نگاه میکنم چون نمیکنم. بیشتر شبیه
بهنام بانی قرص قمر 2
دانلود آهنگ جدید بهنام بانی به نام قرص قمر 2
Download New Music Behnam Bani - Ghorse Ghamar 2
شیدا شدم و پیدا شده عشقت تو دل مستمیک دل که نه صد دل من به تو دلبستم عاشقت هستمجان جان تو شدی لیلی این خونه جان جان با تو دل صد تای مجنونهجان جان دوتا همزادیم و دیوونه ...جان جان شدی شیرین به تو دل دادم جان جان من خودم صد تای فرهادمجان جان همه ی قلبمو بهت دادم ...بگو به همه یه نفر توی دلمه نشونم بده به همه آخه من دوست دارمتو که بلدی دلو از من ببری تو دلم تو
بهنام بانی قرص قمر 2
دانلود آهنگ جدید بهنام بانی به نام قرص قمر 2
Download New Music Behnam Bani - Ghorse Ghamar 2
شیدا شدم و پیدا شده عشقت تو دل مستمیک دل که نه صد دل من به تو دلبستم عاشقت هستمجان جان تو شدی لیلی این خونه جان جان با تو دل صد تای مجنونهجان جان دوتا همزادیم و دیوونه ...جان جان شدی شیرین به تو دل دادم جان جان من خودم صد تای فرهادمجان جان همه ی قلبمو بهت دادم ...بگو به همه یه نفر توی دلمه نشونم بده به همه آخه من دوست دارمتو که بلدی دلو از من ببری تو دلم تو
کلی کارت ماشین دستش بود. با ذوق نشونم داد گفت "خانوم اینو ببین. ماشین مورد علاقه‌ی منه". تصویر یه ماشین عجیب بود. پشتش نوشته بود "بوگاتی". راستش ذهن دخترانم از علاقه‌های پسرانشون استقبال نمیکنه. به نظرم زیادی خشن و ناآرام و پر فراز و نشیب میاد. اما چشمام رو گرد می‌کنم و با تعجب میگم که "عجب ماشینی دوست داری کسری خیلی حرفه ایه"!... یادم میاد من هم کارت داشتم اما به جای ماشین‌های عجیب، روشون عکس "سیندرلا"، "هایدی"، "سفید برفی" و پرنسس‌های دیزنی بود..
 
دیروز عشقم اورد یک پست کوتاه رو نشونم داد که خنده مردم و کلی هم ناراحت شدم.
گفت تو رو خدا ببین این عشق سابقت که مانی لاندری هم دوست داره چی گذاشته.
بچه ها گرگ زاده یه پست خیلی مضحک و چیپ گذاشته بود در این شکل:
ای ارایشگر یا بیا موهام کوتاه کن یا میام میکنمت. یه همچین خزعبلی.
اینقدر دلم براش سوخت. و برای خودم.
میدونید ادمها لایه های زیادی دارن.
وقتی تو باتجربه میشی به مرور زمان و کاریزمای ادمها و همه چیشون میریزه.
وای من اینقدر خنده م گرفت.
بتونم ا
با بابا امروز کلی حرف زدیم و صحبت کردیم دوتایی باهم. شب بابا همبرگر گرفته بودن، همبرگر درست کردم سه تایی خوردیم.. من ۴ تا همبرگر خوردم
مامان و فاطمه و فائزه و سینا هم شب ساعت ۱۲ بود که رسیدن. فاطمه سینا اومدن وسایل ها رو گذاشتن و یه سلام احوال پرسی با بابا کردن و رفتن خونه نوشین خانم اینا. 
فالل یه عالمه لباس مباس خریده بود. هر کدوم رو نشونم میداد میگفت الاچه عمرا اگه بدم بپوشییییییی..
منم میگفتم فالللللللل باچه نمیپوچمش... و شروع میکردم یه پرو ک
زندگی پر از معجزه است پر از اتفاقاتی که اگر هزار بار بهت بگن ممکنه اتفاق بیوفته باور نکنی و اتفاق بیوفته من عاشق شدم دل بستم و رها شدم بهترین روزها رو کنارش بودم روزهایی که وقتی فکر میکنم میبینم چقدر خوب بودن دلتنگم دلتنگ از همین لحظه ولی روزهایی هست در زندگی که باید پذیرفت و سکوت کرد می پذیرم همه چیز را.
هربار در زندگی احساس میکنم درگیر روزمرگی و تکرارم زندگی قدرت خودش رررو نشونم میده من امیدوارم به روزهای بهتر امیدوارم به روزهای بی تکرار ت
این‌جا ثبتش می‌کنم که یادم بمونه همراهی رو در حقم تموم کردی. هر بار زمین خوردم کمکم کردی بلند بشم و یادم آوردی که هوامو داری. گفتی باید ادامه بدی، جایی برای رها کردن نیست. باید ادامه بدی و به سرانجام برسونیش. راهو نشونم دادی و بهم ثابت کردی روشنایی‌ای اون جلو هست و می‌تونم برسم بهش.یادم بمونه اونقدر باورم داشتی که زور باورت به تموم دست کم گرفتنم توسط همه، حتی خودم می‌چربید. تو تموم روزایی که خودمو باختم و تا مرز جا زدن پیش‌ رفتم تو باورم دا
این‌جا ثبتش می‌کنم که یادم بمونه همراهی رو در حقم تموم کردی. هر بار زمین خوردم کمکم کردی بلند بشم و یادم آوردی که هوامو داری. گفتی باید ادامه بدی، جایی برای رها کردن نیست. باید ادامه بدی و به سرانجام برسونیش. راهو نشونم دادی و بهم ثابت کردی روشنایی‌ای اون جلو هست و می‌تونم برسم بهش.یادم بمونه اونقدر باورم داشتی که زور باورت به تموم دست کم گرفتنم توسط همه، حتی خودم می‌چربید. تو تموم روزایی که خودمو باختم و تا مرز جا زدن پیش‌ رفتم تو باورم دا
شبای قدر خیلی استرس دارم...
دلم مثل سیر و سرکه میجوشه...
انگار نگاهم به دست فرا زمینیه که داره واسه یه سالم اتفاقا رو پشت سر هم مینویسه...
و نمیتونم بخونمشون...
دلم میتپه ولی وسط جوشن کبیر خوابم میبره..
هر سال همینه اوضاع
امسالم...سر جوشن کبیر خوابم برد و بیدار شدم...خوابم برد و بیدار شدم...و همش خواب و بیدار بودم...ولی...بعدش...دیگه نشد بخوابم...
آیت الکرسی میخونم و هی میگم خدایا من جز تو کسی رو ندارما...بهم رحم کن...
خدایا اگر بخوای عذابم کنی حق داری...
اگر
رخنه کرد!
بالاخره فشارای بیرون خونه به دانشکده هم رخنه کرد!
امروز ادما به معنای واقعی کلمه غمگین بودن و غم زده!
مدت هاست حال خوب شایان رو ندیدم!یا لبخندای پویان که مدت هاست ب رمق شده!
آرمینی که خنده هاشم حرصی شده!
یا مهدی که از عصبانیت راه میره!
مهرزادی که چشمای نگرانی داره...
یا ماهرخی که دیگه شلوغ و پر سر و صدا نیست
مینویی که گریه میکنه!
مرضیه ای که حرصی بجای درس خونون توییتر رو بالا پایین میکنه!
سحری که مدت هاست تو دیواره
آریایی که فقد میخواد از
می دونی، نمی خواستم چیزی بنویسم، هنوز هم نمی خوام...
ولی امان از این ارتباط یک طرفه :)
از این که من می نویسد تا شاید تویی یک موقعی بیاید و شاید بخواندش!
و شاید جوابی هم بدهد.
جوابی که جوابش داستان تازه ای است...
می خوام یه جوری بگم که فقط خودت بخونیش، فقط خودت بدونی چی دارم میگم! نمی دونم موفق میشم یا نه!
اینا برای تو اتفاق افتاده؟! تو؟؟؟ همونی که من می شناسم؟ همونی که رفیق و پایه ی هر چی غم و شادی بود؟
یعنی با من هم؟! با منی که بی ریاترینه خودم بودم، ر
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_شصت_و_هفتم
.
حس می کردم‌ داداش خواسته عشقش رو نشونم بده اما چرا
چند روز گذشت با خودم کنار اومدم رفتم پایگاه بسیج و از محمد یه پوستر عکس رهبر رو خواستم
با کلی ذوق تا عصر که کلاس هام تموم بشه یه پوستر خوشگل واسم آورد تو کلاس
تو کلاس اومدنش همانا و شروع پچ پچ ها همان
چند روزی پچ پچ ها اذیتم کرد
اما بالاخره امتحان های ترم کم کم رسید
امتحان ها رو با ذوق می خوندم هیچ وقت اینقدر از درس خوندن لذت نبرده بودم
آخرین امتحان بود
ادامه مطل
بهرام یه شعر خوب داره که میگه: منو میبینی؟ جلوی پام هیچ رد پایی نیست!
بعضی وقتا به بچه هایی که دارن باهام کار میکنن نگاه میکنم و به حالشون غبطه میخورم. لااقل برای اونا یه حسین مداحی هست بره جلو راها رو باز کنه امتحان کنه که برن دنبالش احتمال شکستشون کمتر شه.
برای من کی بود؟ از روزی که یادم میاد با آزمون و خطا اومدم جلو و همچنان با آزمون و خطا دارم پیش میرم. خیلی سعی کردم یکیو پیدا کنم که با تجربه باشه بتونه راهو نشونم بده. ولی نبوده. هیچکی حاضر ن
من اومدم. جات خالی واقعا، خیلی خوش گذشت. میخواستم امشب قبل این که تصمیم بگیریم بریم بیرون نوشتهٔ سونتاگ رو که در مورد بنیامین نوشته دوباره بخونم. نمیدونم چرا یهو هوس کردم. الان زوده بخوابم نه؟ یه خورده خوابم میاد اما شاید بخونمش دیرتر بخوابم. اره میخونمش بعد میخوابم. خود کتابو هنوز نخوندم :/ بعدا میخونمش شاید اصلا بعد این کتاب اکران اندیشه. نمیدونم حالا ببینم چی پیش میاد. 
احساس میکنم با این آدما دارم زندگی میکنم. مثل دوستامن حتی نزدیکتر. انگ
emma heesters-the truth untuld
"حقیقته ناگفته"
تویه یه قلعه بیدار شدم
تویه یه باغه پر از شکوفه
خیلی احساسه تنهایی میکردم
خودمو آویزون کردم از یه جایه بهم ریخته و پر خار
 
بهم بگو اونا چی صدات میزنن؟؟
کجا داری فرار میکنی؟؟
آه میتونی به من بگی؟؟؟
من تورو تو این باغ درحالی که قایم شده بودی پیدا کردم
 
و من میدونم که تو گرم هستی
نزدیک ترین چیز به واقعیت
گل هایه که برایه من چیدی
رسیدن به دستایه تو
 
اما این سرنوشته منه
به من لبخند نزن
به من نور ببخش
نه من نمیتونم ق
خوشحالم از اینکه خانواده ام اونقدرى به من مطمئن هستند که بابت انتخاب هام از من سوال وجواب نمیکنند و نگران این نیستند که خطاى غیر قابل جبرانى بکنم. نه اینکه مطمئن باشند دخترشون هیچ اشتباهى نمیکنه.. شاید چون فکر میکنند که اگر راهى رو اشتباه بره میتونه، برمیگرده و از نو شروع کردن نمیترسه.. چون شکستن، از نو شروع کردن، دوباره ساختنم و تلاشم براى قوى بودن رو دیدند..اما بعضى وقت دلم میخواد نگران تصمیم هام باشند و اینقدر همه چیز رو بر عهمده ى خودم نذا
کرونا و این تعطیلیا حسابی اعصاب منو خورد کردنچند تا پروژه مو عقب انداختنمعلوم نیس شاید تا عید هم در حالت تعلیق باقی بمونناین آقای نمک نشناس هم که داره پیازداغ ماجرا رو زیاد میکنهگور پدر چینیای آشغال خورچند مدت پیش یه جوجه تیغی با کمک یکی از همسایه ها گرفتم ، بردیم آزادش کنیم تو راه بهم گفت میدونستی چینیا جوج میزنن؟گفتم مگه شما نمی زنی؟گفت منظورم جوجه تیغیهنگاه کردم به جوجه ههگفتم فک نکنماگفت مشکلی نیس و فیلمشو نشونم دادهمونجا نزدیک بود با
بعضی چیزا خیلی ذهنمو درگیرمیکنه!
یه سری فامیل داریم خیلی خانواده روشنفکر و به اصطلاح باز هستن !
اما مثلا خودم دیدم اذان گفت نماز خوندن
تعقیبات میخونن قرآن وختم فلان سوره و...
اما من خودم با اعتقاداتی ک خودم انتخابشون کردم اکثرا نماز میخونم اما نه همیشه!
ترجیح میدم مانتو بپوشم تا اینکه چادر سر کنم باشلوار کوتاه ومانتو تنگ وجلو باز وناخن کاشت و 20 کیلو آرایش :/
من از 2ماه محرم وصفر کلا2روزشو رفتم مراسم عزاداری
من هیچوقت نذاشتم هیییییچ پسری حتی دس
خیلی خراب کرده ام آقا، درست کن
من را به مهر حضرت زهرا درست کن
 
صدها گره به روی گره خورده بر دلم
ای چاره ساز، این گره ها را درست کن
 
رویم سیاه باد، دلت را شکسته ام
یک جونِ عاشق از منِ رسوا درست کن
 
آن گونه که تو خواسته ای من نبوده ام
من را به حق زینب کبری درست کن
 
بر سینه ی خرابه ام آقا نظاره کن
از این خرابه، عرش معلی درست کن
 
ای علت نزول نم اشکِ نوکران
در چشم بی ثمر شده، دریا درست کن
 
در روضه ی حسین ازین چشم کور من
منت گذار و چشم تماشا درست کن
 
ا
آدمها وقتی تو راهی قدم میذارند به اسم خودشناسی 
بازتاب تخلفاتشون رو بسیار گسترده تر میبینند به گستردگی جهان هستی.
تخلفاتی ساده مثل دل کسی رو شکستن، به کسی بی اهمیت بودن، تحقیر کردن کسی، کوچک شمردن دیگران ،غذور و خودبرتر بینی، به دیدار کسانیکه دوستمون دارند نرفتن و از این قبیل تخلفات 
آدمی که تو را خودشناسی قدم برمیداره اولش تخلفات معمولی که دیگران خیلی راحت انجام میدن رو برای خودش مجاز نمی دونه مثل دزدی و تخلفات بزرگتر تا اینکه بعدها میفه
آموزش درست صحبت کردن با دیگران
بخش سبک زندگی: درست صحبت کردن در روابط اجتماعی تاثیر زیادی دارد اگر می خواهید در جامعه جایگاه خوبی داشته باشید باید حتما درست صحبت کردن را بدانید.در ادامه روش درست صحبت کردن را به شما آموزش می دهیم
به ادامه بروید
ادامه مطلب
نمیدونم وقتی نطفه بعضی ادما داشته بسته میشده خدا چی دیده تو اینده ی اون فرد که انقدر همه چیش باید تکمیل و عالی باشه ، حیف از این و زندگی با ارزش نیست که باید تباه بشه بیخود به خاطر انتخابایی که دست خودمون نیست هععععععی
خلاصه غر زدم که بگم این ایکون چطور میتونه انقدر جیگر باشه و تا این اندازه زیبا
فکر کنم توزندگی قبلیش ازاون مقاما  داشته ای خدا اخه چرا باید جبر  جغرافیایی من گیر بندازه و نتونم اونجور که دلم میخواد رویا پردازی کنم؟ یعنی یروز می
اون روز طبق معمول با افسون داشتم صحبت میکردم که خواهر کوچیکشم دور و برش بود و صحبتای مارو میشنید و افسون چندجا از کارای اون گفت و منم یه چندتا چیز میز گفتم که بهش بگه ، درواقع صدامو نشنیده بود ، عکسمو هم نمیدونم دیده بوده تا اون موقع یا نه !!! 
الان وضع اینجوریه که با کل خانوادش اشنام عکسا و خاطراتشون میدونم و همه خانوادش باهام اشنا هستن و خیلی راحت جلو همشون با من صحبت میکنه ، من شماره مامان باباشو دارم و اونام شماره منو !!!! 
 خب از بحث دور نشیم
بوی تن مردا هم باهم فرق میکنه
بوی تن اش وقتی با عطر قاطی میشد و فضای اتاقو میگرفت،لال میشدم.
طول میکشید تا به خودم بیام و فکر و زبونمو یکی کنم.
خوب شد بیشتر از این وابسته ام نکرد.
خوب شد بیشتر از این کش اش نداد.
وگرنه دیوانه میشدم.
دو سالی بود همه چی یادم رفته بود. سودای وجودم تعدیل شده بود. محبت و تکیه گاهی از یادم رفته بود. دلتنگی دیگه وجود خارجی نداشت. یادگرفته بودم با کسی حرف نزنم و تو خیالم کسی رو زنده نکنم. همه این حس ها رو تو پنج ساعت برگردوند
جای درست
کنار آدم‌های درست در لحظه درست قرار گرفتن اتفاق مهمی است
آنقدر مهم که باید آن را بین دعاها گنجاند... و اگر گردش روزگار جز این کرد راه توبه پیش گرفت... 
تو فکر کن لحظه‌ای که باید، برای کسی که باید نباشی... 
اصلا این قصه آدم‌ها به کنار... 
ما اگر مختصاتمان درست نباشد، پس فردا روزی که سوال جوابمان کنند بگویند تو برای چه رفتی روی زمین چه جوابی داریم بدهیم؟؟؟ 
سلام...
باید الان برم مونولوگ زبان بنویسم...ولی هیچییییییی به ذهنم نمیاااااد که نمیااااد...:((((
یعنی رسما ذهنم شده یک صفحه ی سفید سااااده ی ساااده...
 
پ.ن:با خواهرزاده م دارم تصویری حرف میزنم میگه خاله حالا عروسک هاتو نشونم بده ببینمشون...:))))))))
دلش برا عروسک هام تنگ شده...^...^
 
ذهنتون رنگی...
 
یاعلی...
جذابیت حکم به اینه که بیشتر وقت‌ها نمی‌تونی از قدرت خالی که توی دستته مطمئن باشی. یه وقت‌هایی روی آس‌ات هم حکم می‌آد و یه وقت‌هایی پنج‌ات می‌شه خالِ زمینه. حکم بازی‌ایه متکی به بخت و مهارت، رو کردن کارت درست توی زمان درست، قانون به‌هنگام بودن. سرنوشت هم همینه؛ توی مکان درست در زمان درست بودن، با همون قاعده‌ی بخت و مهارتِ خوب بازی کردن. 
یه عده دارن میرن شمال ! یه عده ى خیلى زیاد !!!! یعنى اینقدر عصبانیم دارم میترکم 
ببخشید اینو میگم اما یه عده ى کثیرى از ملت ما نفهمن و واقعا دارم به اینکه ایکس گفت این ملت هر چى سرشون بیاد حقشونه پى میبرم 
انسانیت انگارى پر کشیده از وجودمون رفته 
دوستم میگفت رفته بودیم بنزین بزنیم بعد من یه دقیقه پیاده شدم از صندوق عقب یه وسیله بردارم اومدم نشستم به دستم اسپرى الکل زدم و یه عده توى ماشین با دست نشونم میدادن مسخرم میکردن :| 
چقدر چقدر دلم براى کا
یه برگه برداشتم غذاهایی که این چند روز درست کردم بنویسم. مامان خانم گفت چکار میکنی؟ 
گفتم دارم غذاهایی که میتونم برای رفع گرسنگی درست کنم مینویسم شنبه شام مونده بودم چی درست کنم هیچی به ذهنم نرسید پلو پختم با چند تا کشمش خوردم.
الان هی یاد میاره بهم میخنده.
یادم میاد... نه نه اصلا مدرک دارم (اینم مدرکش) که پارسال سیزده فروردین دوتا گل گره زدم به امید اینکه گل آقایی پیدا بشه و... اما گل آقا که سهله، یه خل و چل آقایی هم پیدا نشد که بخواد (به نیت سوءاستفاده هم که شده) باهام دوست بشه حتی! آخه اینم شد زندگی؟! من احساس میکنم یه جای کار میلنگه... این رسم و رسوم هامون دیگه کارایی خودشونو از دست دادن... من از همین لحظه همه ی این رسم هامونو میبوسم میذارم کنار از این به بعد با رسومات کره ای ها جلو میرم... یعنی فقط میخو
آدمها با خودشون و زندگی هاشون چکار می کنند؟ من با زندگیم چکار کنم؟ سخت ترین کار تو دنیا روبرو شدن آدم با خودش، با زندگیشه، با چیزهایی که درست کرده و وای به اون روزی که بفهمه هیچ چیزی درست نکرده فقط خودش و خودش و یه هیچ کامل اطرافش درست کرده.
 امروز روز دومه... مطمئنم که دیروزو حتی یه ثانیه شم حروم نکردی:)
بیشتر از اینا اراده داری که یکاری رو شروع کردنی به نحو احسنت به پایان برسونیش:)
امروزت هم حتما تا الان به بهترین نحو گذشته همونطور که روزای قبل فکرشو کرده بودی..
تو قول دادی ترس و استرس رو راندی که خراب میکنن همه چیو، رو قولت وایسا:)
آفرین دختر خوب.. بازم این مهمه که تو خودتو باور داری..
بارها با خودت تکرار کن هیچکی برات مهم نیس، جز خودت و آینده ات..
اصلا بخاطر همینه که تا الان مقاوم بو
ما اصولا سیزده‌به‌درها برنامه‌ی خاصی نداریم :| امروز با پدر رفتم میدون آزادی چون شنیده بودم تو تعطیلات عید طبقه بالاشم راه میدن (نمی‌دونم سیستم چیه، تا حالا نرفتم)، ولی کلا بسته بود و همون‌جا یه دور زدیم.
بعد رفتیم محله‌ی قدیمی‌مون (از اول ازدواج مامان بابام تا حدود پنج شیش سالگی من) و بابام سه تا خونه‌ای که توشون مستاجر بودن/بودیم رو نشونم داد. من فقط یه تصویر محو از یکی‌شون یادمه که هر چی هم بیشتر روش تمرکز می‌کنم محوتر می‌شه.
خاطرات د
 
من اصلا به روی خودم نمیارم...
از احساس گذشته و حماقتام و صبوریای اون.‌..
یادش که میافتم شرمنده میشم که چقدددد بیشعووور بودم...چقدددد‌نمیفهمیدم این راهش نیس ...نه که کار خطای افتصاحی ازم سر به بزنه هاااا...ولی سوتی و کثافت کاری زیاد داشتم...و وقتی یه سال گذشت دیگه رفتم تو سکوت مطلق و قایم باشک بازی ...نباشی‌،هستم!باشی ،میرم!نمیخوام چشمم به چشمت بیوفته...همین!نه تو ...نه هیچ کس دیگه!
....
فقط گفت رماناتو خوندی؟گفتم رمان؟
گفت آره دیگه اونروز تو کلاس ...
هر چقد تلاش کردم همه احساساتمو بریزم تو دو تا جمله تو یوتیوب دیدم فایده نداره...
الان بعد از تقریبا سه ساعت با شاهین حرف زدن دارم مینویسم!
میدونی خوشحالم!خوشحالم که پای اون نهال دوستیمون رو اب دادم و منتظر بزرگ شدنش نشستم...
انقد لبخند زدم موقع دیدنش که لپام درد میکنه الان :)))
عجیب ترین موجوده برام...عجیب ترین
میگفت میخواد از دارک سایدش حرف بزنه ولی من تنها چیزی که ازش میدیدم نور بود و نور
با اون لبخند قشنگی که اخرای صحبتمون بالاخره به لبش نشست...
هر چقد تلاش کردم همه احساساتمو بریزم تو دو تا جمله تو یوتیوب دیدم فایده نداره...
الان بعد از تقریبا سه ساعت با شاهین حرف زدن دارم مینویسم!
میدونی خوشحالم!خوشحالم که پای اون نهال دوستیمون رو اب دادم و منتظر بزرگ شدنش نشستم...
انقد لبخند زدم موقع دیدنش که لپام درد میکنه الان :)))
عجیب ترین موجوده برام...عجیب ترین
میگفت میخواد از دارک سایدش حرف بزنه ولی من تنها چیزی که ازش میدیدم نور بود و نور
با اون لبخند قشنگی که اخرای صحبتمون بالاخره به لبش نشست...
حالا که هوا رو به سردی رفته و انواع آش‌ها و سوپ‌ها کم کم به وعده‌های غذایی اضافه می‌شود، بهترین فرصت است تا دستور پخت آن‌ها را به بهترین شکل یاد بگیریم و درست کنیم. آش جو هم یکی از آن غذا‌های جذاب است که با رعایت فوت و فن‌هایش می‌توانید یک آش لذیذ را درست کنید و از آن لذت ببرید.                                                     
ادامه مطلب
وسیله نقلیه عمومی، BRT
کنار یک صندلی دونفره ایستاده بودم. رو به آفتاب 
سرم توی کتاب بود. 
احساس گرما کردم یک لحظه، خودم رو باد زدم
خانمی که کنار پنجره بود و شالی نسبتا آزاد روی سرش بود، رو به من گفت: خیلی هوا گرم شده.
گفتم بله. و حدس زدم که این جمله آغاز یک گفتگو باشه.
پرسشگرانه ظاهرم رو بررسی کرد.
ضدآفتاب روی صورتم سنگینی می‌کرد. دستمال کاغذی از کیفم درآوردم و کرم رو پاک کردم. 
با دقت نگاهم می‌کرد. مدتی سکوت بود. تا به زبان اومد و گفت: این ساق ها ه
ایندفه پر انرژی اومدم ، خوشال اومدم، شاد اومدم
هر قدر غر زدم ، هر قدر ناشکری کردم کافیه:)))))

خب مسبب حال خوبم داداش ک هست عجیییب حالمو خوب کرد با حرفاش ، چقدر منو امیدوار کرد به آینده و فهمیدم چه بهتره که تمام اون تلاشیو که قرار بود برا رسیدن به چیزی که دوسش ندارم بکنم ، الان صرف خودم و رشته ی مورد علاقم بکنم 
حالم خوبه و یکم ناراحتم بخاطر اون دو سه تومنی که الکی الکی خرج کردم و پولمم بر نمیگرده وووو بشدت عذاب وجدان گرفتم:))))
حالم خوبه چون تمام چش
خیلی بازار نمیرم،سرم توو قیمتا نیس.
امروز باید میرفتم واکسن هپاتیتم رو میزدم،رفتم،کزارم زد برام آخه متولدین ۷۳ رو واکسینه میکنن مجددا از نظر کزاز،ده سالشون سر اومده.
گفتم حالا که تا اینجا اومدم یه سرم به بازار بزنم،روپوش سفید میخواستم بخرم.شهر خودم با اینجا قبلا اختلاف قیمتی حدود بیس تومن داشت ینی همون روپوشی رو که من خریده بودم پنجاه تومن،دوستام از اینجا سی تومن گرفته بودن.
به نیت روپوش سی تومنی رفتم.طرحاشو نشونم داد انتخاب کردم داشت دکم
یک جور همدردی خاموش میان دختران ناراحتی که در صندلی عقب تاکسی/اسنپ/آژانس نشسته اند و راننده های تاکسی/اسنپ/آژانس که از آینه با تاسف و ترحم و گاهی مهربانی نگاهشان میکنند وجود دارد. انگار که بخواهند بگویند گریه نکن درست می شود. شاید هم صدای موسیقی را بلند کنند و بخواهند بگویند من صدای فین فین تو را نمی شنوم دخترجان، گریه کن، خالی میشوی، بعدش درست می شود. 
ولی نهایتا بعدش درست می شود. 
به هق هق ها و نفس های شماره دارِ پس‌ از گریه قسم، درست می شود.
دامان گوده مره تنگ بومه گیله لایداران خاله جی مره سنگ بومه ی گیله لایمی تیلیفه مار می جنگ بومه ی گیله لایمره تو بزه ی مره تو بزه ی گیله لایتی خواب رگه ده داس بزنه ای ده داس بزنه ای... گیله لای جاننه تنها تی چوشم باران ببارست گیله لایمرغ و ماهی مره زار بناله ست گیله لایداران چو جی خون بکله ست گیله لایمره تو بزه ی مره تو بزه ی گیله لایتی خواب رگه ده داس بزنه ای ده داس بزنه ای... گیله لای جانمو خواستی تره خوشبخت بوکونم گیله لایتی جانه تازه رخت دوکونم
امروز دختر خالم اومده دنبالم میگه امین بیا بریم چند جای سپیدان رو نشونم بده تا چندتا عکس خوب بگیریم. آخه عکاس هست و البته تازه اومده ایران و میخواد موقع رفتن یادگاری های خوبی داشته باشه.
صبح ساعت 6 صبح زدیم بیرون تا 11 برگرشتیم. یه خورده دیوونس.
آهنگی که پایین گذاشتمش رو گذاشته تا آخر صداشو برده بالا. احساس میکردم دارم با هواپیما روی ابرا پرواز میکنم. حس ماشین سواری بهم دست نداد.
در مسیر کوه های شمالی بیضا










متاسفانه
دیروز صبح که قطعی حساب کرده بودم داستان رو به پایان هست به خودم گفتم فاطمه نترسی ها! هشت ماهی که گذشت رو ببین. تو برای تحمل دلتنگی خیلی جا داری؛ پس نگران نباش که دلتنگ بشی از رفتنش...
به خودم گفتم نترس و درست باش.
درست بودن همیشه انتخاب سخت تری هست و هر وقت میخوام درست باشم فکر میکنم تایید مامان رو دارم و این خوشحالم میکنه.
دانلود آهنگ عادل و میعاد به نام رمانتیک کیفیت خوب و عالی
امروز جاز موزیک برای شما کاربران عزیز ترانه رمانتیک با صدای عادل و میعاد با متن آماده کردهExclusive Song: Adel & Miad – Romantic With Text And Direct Links In jazzMusic
متن آهنگ رمانتیک عادل و میعاد
»───♫♫●|●|●♫♫───«فرقی نداره دستات ، دوره یا نزدیکه … !مهم اینه که ، دنیام با تو رمانتیکه … !وقتی میخندی تو ، دیوونه تر میشمبگو خودت جز تو ، من عاشق کی شم … ؟»──|♫●|──«بگو همیشه ، تو قلبم میمونی تو … !بده نشونم ،
در امتحان‌ها و فتنه‌ها باید درست دید، درست محاسبه کرد. قضایای اصلی را با قضایای فرعی جابه‌جا نکنیم؛ چیزهای بزرگ، حوادث بزرگ و مهم را کوچک نبینیم و در مقابل، حوادث کوچک را بزرگ بینگاریم. این قدم اول. بعد هم احساس مسئولیت کنیم.کتاب عهد مشترک
چند روزی است که ویروس کرونا آن قدر شیوع پیدا کرده که حتی کار به تعطیلی دانشگاه ها رسید...
بعد چند هفته به شهرم بازگشتم با کوله باری از تجارب و با بدنی خسته و داغون...
اما خب سختی این رشته اینجا مشخص میشه ، همین الان عده ای از پرستاران و کارورزان و رزیدنت ها دارند شبانه روزی زحمت می کشند حتی با وجود اینکه شاید خودشان هم مبتلا بشوند...
این اول کاری این را نشونم داد که پزشکی یعنی باشی در صحنه با کلی سختی هایش نه مثل عده ای کبک که سر در زیر برف می کنند و
چقدر وقته ننوشتم باز :(
عیب نداره. بین این همه سیل و خبر بد، بذارید از یه جنبه خوبش بگم براتون. یزد بارون نمیاد. امسال دو یا سه بار فقط بارون باریده؛ برف هم یه بار. اون وقت امشب چی شد؟ بارون زد! درسته که چون ما شهردار نداریم(!) با همون دو سه بار بارون هم نصف شهرمون تعطیل شده و جلوی خونه ما هم طبق معمول یه دریاچه شکل گرفته - که احتمالا اگه پاچه‎هام رو بزنم بالا و برم توش، می‎تونم ماهی بگیرم براتون! - ولی همه این قدر خوش‎حالن که وقتی می‎ری پشت پنجره،
+سوال مطرح شده در تاریخ 04 فروردین سال 98 ساعت 14:20 توسط ریحانه سادات:
جناب احسانی سلام، بی مقدمه برم سر اصل مطلب ویژوال استودیو 2015 نصب کردم، وقتی می خوام مقداری رو از فرمی به فرم دیگه ای بفرستم اجازه اینکار رو نمیده؟ چیکارش کنم؟
-پاسخ 1 کارشناس: باعرض سلام تقاضا دارم سوال خود را بصورت شفاف تری بیان بفرمایید تا نسبت به ارجاع پاسخ دقت بیشتری داده بشود.
+سوال مطرخ شده در تاریخ 01 اردیبهشت سال 98 ساعت 02:17 توسط ریحانه سادات:
-سلام واقعا ببخشید ایملیتون ر
امروز فهمیدم چقدر خوشبختم که با خودم میتونم وقت بگذرونمو زندگی کنم. چقدر خوشبختم که آدمایی تو زندگیم هستن که دوسشون دارم حتی اگه تعدادشون خیلی خیلی کمه.و خیلی هم نمیبینمشون. شاید حتی اصلا نبینمشون دیگه :((مثل استادمو) چقدر خوشبختم با کسی آشنا شدم که منو از سرگردونی نجات دادو راه درست رو نشونم داد. چقدر به خودم میبالم که تمام سعیم رو میکنم بتونم کار کنمو وقت بذارم برای ساختن خودم اونجوری که بهم یاد دادن. من هیچ ابزاری جز خودم ندارم نه پول آنچ
الان حس می کنم یه تریلی ۱۸ چرخ‌از روم‌رد شده، اونقدر که لهم:/ یادتونه گفتم به ورزش علاقه مند شدم، همینجا حرفمو پس میگیرم. تو دو روز گذشته منو وارد یه ورژن جدیدی از تمرینا کرده که واقعا له میشم.بهش میگم چه گناهی کردم اینجوری‌ می‌کنید؟ میگه گناه چیه تو هر کاری باید پیشرفت کرد‌ درجا زدن تو کار تیم ما نیست.
ولی اگر این بخش ماجرا و بیداری ۶صبحو ندید بگیرم بقیه روز وااااقعا عالی میگذره، مثلا من هیچوقت نمی دونستم غذا درست کردن دونفره اینقد خوب باش
از چند روز پیش فکری افتاده تو سرم، حکمت دائم کتاب خوندن من چیه؟! درموردش خیلی فکر کردم، من با خوندن رمان و هر نوع نوشته دیگه ای فقط واسه خودم یه بهانه جور می کردم برای تنبلی. همیشه یه لیست طولانی و چندتا کتاب روی میز انتظارم رو می کشیدند. از خیلی چیزا واسه کتاب خوندن میگذشتم چون یه سرپوش بود واسه واقعیت. کتاب خوندن خیلی خوبه، دنیاتو بزرگ تر می کنه، یه عالمه درس بهت یاد میده، تجربه هایی که تو زندگیت نمی تونی داشته باشی رو بهت میده ولی با زیاده رو
+سوال مطرح شده در تاریخ 04 فروردین سال 98 ساعت 14:20 توسط ریحانه سادات:
جناب احسانی سلام، بی مقدمه برم سر اصل مطلب ویژوال استودیو 2015 نصب کردم، وقتی می خوام مقداری رو از فرمی به فرم دیگه ای بفرستم اجازه اینکار رو نمیده؟ چیکارش کنم؟
-پاسخ 1 کارشناس: باعرض سلام تقاضا دارم سوال خود را بصورت شفاف تری بیان بفرمایید تا نسبت به ارجاع پاسخ دقت بیشتری داده بشود.
+سوال مطرخ شده در تاریخ 01 اردیبهشت سال 98 ساعت 02:17 توسط ریحانه سادات:
-سلام واقعا ببخشید ایملیتون ر
روز اولی که وارد حرم شدم همه‌جا رو همین مدلی می‌دیدم چون اشکم بند نمی‌اومد چون تموم نمی‌شد و تموم ترسایی که تو ذهنم نگه داشته بودم هجوم آورده بودن و نمی‌تونستم آروم باشم.
ساعت‌ها بود هیچی نخورده بودم و با این حال کلی تو حرم راه رفته بودم و آروم نمی‌شدم و حالم بد بود.دست آخر تو صحن جامع نشستم.
خانمی که کنارم نشسته بود و حالم رو دید زد رو شونه‌م و با لهجه‌ی قشنگ یزدیش گفت دخترجون چیزی به اذون نمونده. موقع اذون که شد دو رکعت نماز بخون و منم دع
امروز ۱ آذر ماه ۱۳۹۸. ساعت ۱۳:۰۸ دقیقه ی ظهر. اینجا وبلاگ روزنوشت در خدمت شماست. چقدر من بامزه ام اخه. گفتم مثلا تنوع بدم شروع کردنمو تکراری نباشه که افتضاح شدم. صبح خوابیدم زیاد کار نکردم اما الان داشتم فکر میکردم چقدر من به آدمایی که دوسشون دارم مدیونم و یجوری باید براشون جبران کنم این که گفتم مائده خاک برسرت که اینقدر بیخیالو خجسته ای بشین کار کن بچه جون. جدا از اون فهمیدم امروز ۱ آذره. فقط ۲۷ روز دیگه مونده تا من ۲۶ سالم تموم بشه و وارد ۲۷ س
 
شما شهداء خیلی خوبین! میدونستین آیا؟ وای اسمتونو سرچ زدم شهید... که حرف بزنم از دلتنگیم برای.. بعد ریا و دورویی ها رو دیدم دوباره دلم شکست بستم سایتو و اومدم بیرون چند ثانیه بعد اینقدر قشنگ جوابمو دادی که خدا میدونه اصن نزاشتی من حرف بزنم حتا انگار دیگه همه میدونن من فقط یه کلمه میگم من فقط یه کلمه میخوام.. ..❤ چطوری نشونم دادیش..؟ چقدر دنیا کوچیکه وقتی که ادم ها بزرگن چطوری اینکارو کردی شهید؟؟؟ چقدر دنیا تو مشت توئه خیلی عجیبه... ممنونم ب
شاید اگه شخصیت اولِ یه کتاب بودم و خودم نویسنده‌یِ اون کتاب، وضعیتِ الآنمو اینجوری می‌نوشتم «شخصیتِ تمام شده‌یِ داستان، از همه‌چیز و همه‌کس بریده بود. انگار که تنها بخشِ واقعیِ موجود، دنیایِ خیالیِ درون سرش باشد. انسان‌ها را به حال خودشان رها کرده بود و از واقعیت جدا شده بود. هیچ‌کس نمی‌دانست کدام قسمت از اون واقعی‌ست و کدام خیالی. مرزِ واقعیت و خیال برای او از بین رفته بود و در خواب‌هایش بیشتر از زندگی‌ش زندگی می‌کرد. رویا جایش را ب
شاید اگه شخصیت اولِ یه کتاب بودم و خودم نویسنده‌یِ اون کتاب، وضعیتِ الآنمو اینجوری می‌نوشتم «شخصیتِ تمام شده‌یِ داستان، از همه‌چیز و همه‌کس بریده بود. انگار که تنها بخشِ واقعیِ موجود، دنیایِ خیالیِ درون سرش باشد. انسان‌ها را به حال خودشان رها کرده بود و از واقعیت جدا شده بود. هیچ‌کس نمی‌دانست کدام قسمت از او واقعی‌ست و کدام خیالی. مرزِ واقعیت و خیال برای او از بین رفته بود و در خواب‌هایش بیشتر از زندگی‌ش زندگی می‌کرد. رویا جایش را به
بسم الله
«امام جعفرصادق(علیه‌السلام)»:
مَن کان کَفَنُهُ مَعَهُ فی بَیتِهِ لَم یُکتَبْ مِنَ الغافِلین و کانَ مأجوراً کُلّما نَظَر اِلَیه.
کسی که کفنش در منزل به همراه خود دارد نام او در زمرة «غافلان» نوشته نمی‌شود و هر بار که به آن نظر می‌کند برایش اجر و حسنه ثبت می‌گردد. (المحجّة‌البیضاء، ج ٨، ص ٢٤٢)
یه دوست از دست رفته ای دارم مال دوران راهنمایی مدرسه ام بود ، قدمت دوستیم باهاش خیلی زیاد نشد نهایت چهار پنج سال ولی تا عمرم به دنیا هست ممنو
هیچی قشنگ تر از این نیست که تکلیفت معلوم باشه یا آره یا نه هست یا زندگی یا مرگ هست و جز بودن یا نبودن هیچ حالتی نیست. اینکه بین این دوتا باشی و ندونی کدوم مالِ توئه جز زجرآور ترین اتفاقات دنیاست، حتی اگر "نه" مال تو بشه خیلی بهتر از بلاتکلیفی و ندونسته.
انگاری گرد غم رو شهر پاشیدن، رو شهر که چه عرض کنم رو کلِ جهان. حتما تو اینکار خدا هم حکمتی هست، حتما هست. مثل همون دیشب که سرشو انداخت پایین و لبخند زد و گفت درست میشه صبر داشته باش.
بهت ایمان آوردم
تقصیر هیچ کس به جز خودشون نیست که مردم عادت دارن توی فهمیدن حرف های دیگران ، به طور زیاده روی گونه ای از پس زمینه های فکری و تجربیات شخصی خودشون کمک بگیرن :/ تقصیر من نیست که تو حرفای من رو با پس‌زمینه ی فکری خودت ترجمه می‌کنی :/ تقصیر من نیست که تو فکر می‌کنی بهت توهین شده یا اینکه من دارم حرف غیر منطقی میزنم :/ و تقصیر من نیست که بلافاصله بعد از بیرون پریدن حرف از دهان ، مرگِ گوینده اتفاق میفته:// و مردم به این موضوع هیچ توجهی ندارن که هیچ ، نمیخ
تقصیر هیچ کس به جز خودشون نیست که مردم عادت دارن توی فهمیدن حرف های دیگران ، به طور زیاده روی گونه ای از پس زمینه های فکری و تجربیات شخصی خودشون کمک بگیرن :/ تقصیر من نیست که تو حرفای من رو با پس‌زمینه ی فکری خودت ترجمه می‌کنی :/ تقصیر من نیست که تو فکر می‌کنی بهت توهین شده یا اینکه من دارم حرف غیر منطقی میزنم :/ و تقصیر من نیست که بلافاصله بعد از بیرون پریدن حرف از دهان ، مرگِ گوینده اتفاق میفته:// و مردم به این موضوع هیچ توجهی ندارن که هیچ ، نمیخ
دارم به این فکر می‌کنم که وقتی داشتم پلی‌لیستام رو می‌ساختم، چه‌قدر حالم بد بوده که antisocial رو گذاشتم تو آهنگای غمگین؟
دارم به این فکر می‌کنم که چه‌قدر همه‌شون احمقن، یه عده احمق واقعی. دوری کتاب "جنایت‌های میهن‌پرستانه"ی آگاتا کریستی رو نشونم داد و گفت: "برو بده‌ش به معلم اقتصادت." و دارم اون صحنه‌ای رو تصور می‌کنم که کتاب رو با یه لبخند به‌ش می‌دم و می‌گم: "خانم، این یه تهدید نیست، ابدا. این یه اخطاره، همین. می‌تونید فکر کنید من یه دخت
ولی بکش بیرون از این فکر بیخودیمشتی بس کن به مولا سکته میکنیهه نشسته کشتیه خودم به گلیکی باید همین حرفارو به خودم بگهولی مطئنم توام به آرزوت میرسیحتی وقتی زندگی به تار موت میرسیدپنجره رو باز کن تا صدات به سقف آسمون برسه با من اینو داد بزنهمه چی درست میشه یا همه چیو درست میکنیمهمه چی مثله قبل خوبه خوب میشه وغما دور میشنو دلامون نزدیک تر از قبل بهم مثله قبلخوبه خوب میشه و غما دور میشنودلامون نزدیک تر از قبل بهم مثله قبل
♫♫
دانلود آهنگ جدید یا
ولی بکش بیرون از این فکر بیخودیمشتی بس کن به مولا سکته میکنیهه نشسته کشتیه خودم به گلیکی باید همین حرفارو به خودم بگهولی مطئنم توام به آرزوت میرسیحتی وقتی زندگی به تار موت میرسیدپنجره رو باز کن تا صدات به سقف آسمون برسه با من اینو داد بزنهمه چی درست میشه یا همه چیو درست میکنیمهمه چی مثله قبل خوبه خوب میشه وغما دور میشنو دلامون نزدیک تر از قبل بهم مثله قبلخوبه خوب میشه و غما دور میشنودلامون نزدیک تر از قبل بهم مثله قبل
♫♫
دانلود آهنگ جدید یا
جشن تولد چهارده سالگیم بابام دستم رو گرفت و من رو به زیر زمین خونمون برد وگفت: "حالا وقتش رسیده که چیز مهمی رو بهت نشون بدم، این یه راز بزرگه"
من هیچ وقت اجازه نداشتم به زیر زمین برم، واسه همین همیشه فکر می کردم که تو زیرزمین خونمون یه نقشه گنج یا یه راه مخفی وجود داره، اما وقتی بابام در زیر زمین رو باز کرد، دیدم که اونجا کلکسیونی از پروانه های کمیاب رو جمع کرده. بابام که انگار دیدن اون پروانه ها همیشه واسش تازگی داشت، سیگارش رو روشن کرد و به من
یه سوپه خوشمزه درست کردم تو خوابگاه که نگو و نپرس!!
خیلی راحت درست میشه!!
سوپ جو و قارچ الیت رو درست کردم تو یه قابلمه بعدش
 تو یه قابلمه ی دیگه نودالیت سبزیجات درست کردم.
بعدش این نودالیت که آماده شد
 ریختمش تو سوپ!!!بعدش جعفری تازه رو خورد کردم ریختم
 توشو یه مزه ی عاااالی داد بهش!!لیموی تازه هم ریختم آخرش. 
برای کنار غذا یه خورده جعفری رو خورد کردم و با
 پیاز خلالی و آبلیمو مخلوط کردم!!
امتحان کنین!!
تو یه دوره از زندگی قرار گرفتیم که نمیشه خوب و بد رو از هم تشخیص داد.
همش دارم فکر می‌کنم کدوم درست میگن، کدوم غلط.
داری می‌بینی همه چی اشتباهه‌ها
اما بازم باید صبر کنی، چرا؟ چون که من که واقعیت رو نمیدونم. من که نیستم ببینم واقعا اون تو چه‌خبره.
فقط خود خدا میتونه کمکمون کنه.
بقچه خمیری در شکل خرس برای بچه‌ها هم درست کردنش و هم خوردنش بسیار هیجان انگیز و خوش آیند است این بقچه از خمیرهای معروف ترکیه است که در بین بچه‌ها بسیار پرطرفدار است درست کردنش هم بسیار راحت است که نیازی به‌وسیله خاصی ندارد و هم اینکه مواد اولیه آن در دسترس همه قرار دارد در صبحانه یا به‌عنوان خوراکی برای مدرسه و یا برای عصرانه همراه با یک لیوان شیر بسیار می‌چسبد. همانطور شما اگر نمی خواهید به شکل خرس درست کنید می‌توانید خ
ترشی پاییزی را با این دستور بی نقص درست کنید
ترشی درست کردن تخصص فوق العاده ای نمی خواهد. در واقع هر کسی می تواند ترشی مخصوص خود را با استفاده از میوه و سبزیجات محبوبش درست کند. برای مثال من از همه چیز استفاده می کنم، از لیمو و هندوانه گرفته تا سیب، پیاز، هویج، ترب و خیار.

ادامه مطلب
تو این ایام کرونایی مادرم شروع کرده به آزمایش پخت انواع و اقسام کیک‌های مختلف! صد دفعه ما گفتیم ما همون کیک شکلاتی دوست داریم! ولی مادرم همچنان اصرار داره که مدل‌های جدید رو امتحان کنه!
القصه دیشب برای ما کیک انگلیسی درست کرده بود با سس نمیدونم چی! ‌
بعدش تعریف می‌کرد که دوستم شهرزاد که الان انگلیسه تو گروه گفته برای بچه‌هاش رنگینک درست کرده! بعد بچه‌هاش نمیخورن ‌ 
 
بهش گفتم رسم روزگارو میبینی؟ طرف رفته انگلیس، رنگینک درست میکنه :)  تو ا
⭕️ این مطلب به شدت آشفته و بی سر و ته است ⭕️ ولی دوستش دارم.   
به نظر شما حل مسائل ریاضی طور جذاب تره یا مسائل سیاسی اجتماعی ؟ دوست دارین جواب مسئله صفر و یک باشه یا طیف عظیمی از جواب ها که هرکدوم طرف دارهای خاص خودش رو داره ؟ دوست دارید سرمسئله ای چونه بزنید که مطمئنین که یا شما جواب درست رو میگید، یا طرف مقابل و یا حتی طرف سوم، ولی الزاما یکی درست میگه، یا مسئله ای که شاید جواب هر دوتون درست باشه با فرسنگ ها فاصله از هم و یا که جواب هردو تون ا
هر شب
وقتی هم خونه ایم خسته از کار برمیگشت
فرنی و شامی که براش (ّرای خودمون) پخته بودم رو میخورد
 
برام چایی درست میکرد
 
گاهی من براش درست میکردم اون بیشتر پیتزا و استیک درست میکرد
 
و هر شب برای من ازین حرف میزد که دخترای وایت ادمای مزخرفین و میخواد با یه میدل ایسترنی یا اسیایی یا افریقایی دیت کنه.
 
و اگه نشه
میخواد بره همجنس گرا بشه.
 
الان من با کی هر شب حرف بزنم؟
 
من امادگی رفتن به اپارتمان تنهایی رو نداشتم!
 
عمری هم خونه ای داشتم.
 
باید بر
 مبارزه چه معنی‌ای دارد؟ 
حاضرم آسیب ببینم چون فکر میکنم من درست میگویم؟ یا حداقل من درست‌تر میگویم...
چرا چیزی که آدم باور دارد انقدر مهم است؟ 
چرا آنها که باور دارند اسلام درست است و من که حتم دارم کسشر است انقدر باورهایمان برایمان اهمیت دارد؟ 
چرا مردم برای باورهایشان میجنگند؟ اگر ماندلا نمیجنگید، با سیاهپوستا هنوز مثل سگ رفتار میشد و اگر هیتلر نمیجنگید هزاران یهودی زنده بودند.
چرا باورها انقدر برایمان مهم است؟

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها